وقتی فکر میکنم به تمام اتفاقات روزای قبل ، به روزای خوب ُ و بد زندگی ، میبینم چقدر همه چیز بی ارزش تر از اون بود که شب با چشم های خیس بخوابم و خودم را از نوشیدن یک فنجون چای با عزیزانم محروم کنم .
حالا که بیشتر از هر زمانی آدم ها را شناختم و سرد و گرم روزگار به تنم خورده میفهمم که لبخند زدن و رد شدن یعنی چی ،اینکه نمیشه هر فردی عین من فکر کنه و موافق من باشه .اینکه بودن این تفاوت های فکری و حتی ظاهری چهره قشنگی به دنیا میده.اینکه آدمها را با همه اختلاف نظرها و عقیده باید دوست داشت .
اینکه گاهی هیچ وقت نمیشه حکمت یه سری وقایع زندگی را فهمید.
اینکه هراتفاقی با هزاربار مرور شدن هنوز همون اتفاقه و .
دلم میخواست همه ی دخترها و پسرهای چهارده پانزده ساله را به بهترین کافه ی شهر ببرم و به همشون بگم : ببینید زندگی همینه ! گاهی مثل همین چند طعم بستنی، خنک و شیرین گاهی مثل همین قهوه ی اسپرسو تلخ و گس .
اما یک چیزهایی دست آدم نیست.انگار زندگی همینه ،زندگی یه خودآموز فردی که هر فردی باید به مرور درس بگیره ازش ،انگار تا بارها شکست ها و پیروزی ها را درک نکنیم متوجه واقعیت زندگی نمیشیم!
اما بنظرم زندگی سخت نیست، زندگی هرچقدر روزای سخت و تلخ داشته باشه ،روزای خوب و قشنگ هم داره .کافیه قلقش را بلد باشیم . وقتی اتفاقی زمینت زد بلند بشی و دوباره شروع کنی وقتی اتفاقی غمگینت کرد لبخند بزنی و یادت باشه لحظه های غمگین ابدی نیست و تموم میشه حتی اگه اندازی شب یلدا طولانی باشه. .
به روزی میرسه که با خودت میگی زندگی همینه ، عین نوار قلبی که نوسان داره و نشونه حیات درست قلب همین نوسان های طولانی نوار قلبِ زندگی هم با روزای تلخ وشاد میشه زندگی.
همینکه گاهی دیر به محل کارت برسی ؛ شیر روی گاز سر بره ؛ یا یه روز بارونی اتومبیلت خراب بشه و هر اتفاق خوب یا بد دیگه ، به نوعی تموم میشه و رفع ؛مهم اینه با زاویه بهتر بهش نگاه کنی.
خوشحالم که هرچه میگذره به معنای زیباتری از زندگی میرسم ،به آرامشی که حالا میدونم ساخته ی دست خودمه و هیچ کس و هیچ چیز توانایی گرفتنش از من را نداره و حتی دلم میخواهد باز هم قهوه ی اسپرسو بنوشم هرچقدر هم تلخ و گس .
+یادداشت شماره ۳۵
درباره این سایت