+به وقت شنبه دوازده بهمن ماه

با تلفن صحبت میکردم ،هردو افتاده بودن روی فاز شیطنت و سربه سر گذاشتن من.

من دارم تلفنی حرف میزنم و اون دو  با من در حال جنگ‌،دیگه نمیشد  ادامه بدم ،از زهرا عذر خواهی کردم و به زهرا  گفتم بعدا خودم تماس میگیرم.

هردوشون دعوا کردم  و تنبیه شدن به یه ربع رفتن داخل اتاق ، رفتم سراغ تلفن و زنگ زدن دوباره به زهرا ،صدا به گوشم میرسه مامان ازشون میخواد بیان بیرون هر دو با مظلوم‌نمایی میگن:  عمه   گفته یه ربع بمونیم اتاق،آره مادر خاله ناراحت شده از دست منُ  و پسته  .

تا من نگفتم میتونید بیاین بیرون نیومدن از اتاق بیرون.

پشیمون شدم از تنبیه اما گاهی لازمه ،باید موقعیت سنج بشن .

بعد هم  اومدن معذرت خواهی از من

الان یاده شیطنت های   جذابشون و اون خنده ها افتادم و دلم تنگ شده واسشون.

درسته  خیلی بد موقع اومدن سراغ شوخی، موقعیت این‌چنین ِ  پسته از پشت سر اومده نشسته روی گردن من جوری که هنوز گردنم‌درد میکنه ،فندق هم قلقلک میده منُ ، من چی ؛   دارم با زهرا که رابطه  و دوستی صمیمی باهاش ندارم  جدی صحبت میکنم . خدا میدونه چقدر ازش عذر خواهی کردم ،اون لحظه نمیدونستم دارم چی میگم‌ 

+یادداشت شماره ۵۴


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها