سه روز از شروع  قشنگترین ماه سال گذشت!

مامان میگه من عاشق این ماهم ،لبخند میزنم میگم میفهم حست رو  مامان چون منم عاشق این ماهم.

تمام سی روز این ماه همیشه برای من حس عجیب و قشنگی تکرار میشه ،همون حس و حال سال های کمی دور.

اون موقع ها که درک درستی از روزه  بودن ،سفره سحر و افطار نداشتم اما با صدای  اللهم که از رادیو پخش میشد ، دعای قشنگی که بعدا متوجه شدم دعای ابوحمزه اس می فهمیدم ماما بابا بیدار شدن واسه سحری خوردن،باچشمهای خوابالو و موهای آشفته  عروسک به بغل  خودم را با پتو که دورم چرخ خورده بود  و  ادامه اش سر میخورد روی زمین میرفتم پیش مامان بابا.

هنوزم همون حس  را دارم .

حس خنکی هوای صبح ،آسمون تاریک که کم کم قرار روشن بشه ،چراغ های نصفه نیمه روشن همسایه ها،قاب تکرار شده تموم این سال هاست  .

این روزا که حال و هوای دلم کمی ناکوکه؛خیلی به موقع شروع شدی ماه قشنگم.

 

+خدا جونم چه خوبه هستی،خدایا چقدر خوبه که اینقدر خوبی،چه خوبه دارمت بین این همه نداشتن ها.

+هوای بعد بارون و خنک الان،سکوت عجیب و سیاهی آسمونی که  از ستارها خبری نیست ،کنج دلبر همیشه برای من ،سکوت لبریز از حرف هایی که خدا میفهمه ،قاب چند دقیقه سومین سحر ماه قشنگ من :)

 

+یادداشت شماره ۶۸


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها