توجه ای به نورافشانی،شلوغی و حرفای شادی نداشتم ،از دور دیدمش داره دست در دست مرد زندگیش به جلو میاد ،با لباس سفید عروس ماه شده بود، موهای طلایش،تاج قشنگش،دست گل ِ سفید تو دستش، یه پرنسس واقعی داشت از روی فرش قرمز و ورودی سالن تالار وارد میشد،خوشحال بودم واسه خوشبختی و حال خوبش،خوشحال بودم دست تو دست کسی داره که عاشِقشه،که واسه رسیدن بهش کم نزاشت .
شب قشنگی بود، حتی همون دقیقه های بغض و اشک عمه زهره و اشکی شدن چشمای همگی ، حس خوب و قشنگ عروسی را از بین نبرد.
خوشبخت بشی دوست بچگی هام ،دختر عمه عزیزم.
+به وقت ِ جمعه ۲۵ مرداد
+یادداشت شماره ۱۴
درباره این سایت