بچه  ها  قراره پنج شنبه بِرن کافه ، همون کافه که بعد از مدتها  شد محل جمع شدن دوستای دوران مدرسه  ، منم برنامه ریزی داشتم که بِرم ، دلم تنگ شده واسه همشون ،  واسه شیطنت های  راضیه ،واسه حرص خوردنای نگار  ،دوست داشتم نرگس را که  داره مادر میشه و بارداره ببینم .

اما ساعت امتحانم  بعدظهره و بعید میدونم برسم .

اگه امتحانم صبح بود همه چی اوکی بود واسه رفتنم، اَه!

همه هستن ، حتی راضیه   و مژگان که تهران زندگی میکنن، مریم با دختر چند ماهش میخواد بیاد ،فقط من نیستم!

با نگار تلفنی صحبت میکردم ،کلی حرص خورد که چرا قطعی نیست رفتنم ،  فکر میکرد سربه سرش میزارم ،میگفت آخه آزمون ها مگه همیشه جمعه نبود؟!

 در جواب گفتم : همیشه استثنا وجود داره ،اینبار شده پنج شنبه ،جمعه زمان آزمون بعدی که ،۸ آذر ماه دارم.

گرد شدن چشماش از تعجب میشد از بلند شدن درلحظه تُن صداش فهمید که گفت: بهااااامین  مگه چندتا آزمون داری تو؟؟

غش غش خندیدم گفتم سه تا ،جمعه آخر آذر ماهم یه امتحان دیگه دارم :|

سکوت بعد از تموم شدن این حرفم  بهم میگفت نگار  حرص میخوره درست عین  روزای مدرسه ، آخ چقدر دلم تنگ شده واسش.

قول گرفته سریع سوالای آزمون   جواب بِدم و خودمُ برسونم ،اما بعیده !

آخه بچه ها قراره  ساعت ۴کافه باشن ، من فکر کنم تا حدودای ۵ سر جلسه باشم -.-

قول دادم بعد آزمون خودم بانی یه هماهنگی دورهمی باشم .

من برم  ادامه تست ها را بخونم.

+یادداشت شماره ۳۹


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها